معرکه و فالو یادت نره اگه خوب بود و می خواستی فالو کنی لطفاً من را فالو نکن آن کسی که خودم فالو کردم را فالو کن یعنی اکانت قبلیم~~ Nazanin
**داستان تخیلی: سفر به دنیای رنگها**
روزی روزگاری، در یک دهکده کوچک، دختری به نام نازنین زندگی میکرد. آوینا عاشق رنگها بود و همیشه آرزو داشت دنیایی پر از رنگهای زیبا را ببیند. یک روز، وقتی که در باغچهاش گلها را آب میداد، ناگهان یک پروانه بزرگ و رنگارنگ به سمت او پرواز کرد. پروانه به نازنین گفت: 'اگر میخواهی دنیای رنگها را ببینی، مرا دنبال کن!'
نازنین با شوق و ذوق پروانه را دنبال کرد و به یک درخت بزرگ رسید. پروانه به او گفت: 'از این درخت بالا برو و به دنیای رنگها وارد شو.' نازنین با ترس و هیجان به بالای درخت رفت و ناگهان به دنیایی شگفتانگیز و پر از رنگهای زنده و درخشان منتقل شد.
در این دنیا، درختان به رنگهای مختلف، گلها با عطرهای دلانگیز و رودخانهها با آبهای رنگی وجود داشتند. نازنین با دوستان جدیدش، که هر کدام رنگ خاصی داشتند، بازی کرد و لحظات شادی را سپری کرد. او یاد گرفت که هر رنگ داستانی دارد و هر داستانی زیبایی خاص خود را به همراه دارد.
اما وقتی که خورشید غروب کرد، نازنین فهمید که باید به خانه برگردد. پروانه به او گفت: 'هر بار که به رنگها نگاه کنی، به یاد این دنیا باش و زیباییهای آن را در قلبت نگهدار.' نازنین با قلبی پر از شادی و خاطرات زیبا به خانه برگشت و از آن روز به بعد، هر رنگی که میدید، او را به یاد دنیای شگفتانگیز رنگها میانداخت.